Abbas Khorsandi hat Payame daneshjoo tabarzadi پیام - TopicsExpress



          

Abbas Khorsandi hat Payame daneshjoo tabarzadi پیام دانشجو طبرزدیs Foto geteilt. vor 18 Stunden حقیقت کجاست؟(13) ترجیح بند این سخنان ،مدارا در برابر اندیشه، خواست و رفتار رقیب و مخالف، یا به بیان کلی تر "دیگری" به عنوان پایه ی اخلاق دموکراسی است. اگر مدارا و خلق و خوی همزیستی مسالمت امیز با پذیرش پلورالیزمploralism باشد می توان امیدوار بود که پایه فرهنگی یک جامعه ی دموکرات ریخته شده است. همه ی این نظریات برای کسانی ارزشمند و قابل تامل است که در مرحله ی نخست برای اندیشه اهمیتی قایل باشند. اکثریت ما انسان ها بیش از اندیشه به عمل گرایی pragmatism باورمند هستیم که البته این امر نیز قابل احترام است. در هر حال اندیشه نیز برای عمل است و ادم ها دوست دارند در عمل دارای یک زندگی راحت و ازاد و مرفه باشند. سعی می کنند دستورالعمل هایی به کار ببندند که روند زندگی را اسان تر کند. درست مثل روغنکاری یک موتور یا چرخدنده، استفاده از روش هایی که این مسیر را هموار نماید و چرخدنده ها اسان تر در یکدیگر بلغزند خواست انسان های طبیعی یا نرمال است . بنابراین اکثریت مصرف کننده ی اندیشه ها و راه و روش های نظری و عملی اقلیتی هستند که برای ساختن زندگی خوب تلاش کرده اند. این اقلیت همان نخبه هاelit جامعه هستند. یک نوع رابطه ی منطقی-عینی بین الیت های جامعه اعم از این که افراد یا تشکل ها باشند یا شبکه ی هوشمند اجتماعی را تشکیل داده باشند با توده هاmasses وجود دارد. این سخنان نیز متوجه ی الیت جامعه است که با اینترنت و ابزار فکر و عمل اگاهانه سروکار دارند.حرف من این است که کسانی که برای اندیشه ارزش قایل هستند به پایه ی دموکراسی نیز باور دارند و اصولا سعی می کنند برای عمل خود یک نوع فلسفه ی روشن از اندیشه ورزی، گزینش کنند. در عین حال می دانیم که گروهی نیز صرفا درگیر جزم های dogmaخود هستند. نه برای اندیشه بهایی قایل هستند و نه برای عمل اگاهانه و مسئولانه. این گروه ممکن است در مرحله ی نظری سینه ی خود برای دموکراسی و مفاهیم مدرن اجتماعی بدرند ، اما در مرحله ی عمل حاضر نیستند سر سوزنی کوتاه بیایند یا حرف دیگران را نیز حرف به حساب بیاورند. سخنان ما برای این گروه هیچ معنایی نخواهد داشت. از این گوش می شنوند و از ان گوش به در می کنند. اما سخن من با ان گروهی است که مبنای دموکراسی یعنی مداراtolerance را پذیرفته و برای کثرت گرایی نیز ارج قایل اند ولی گرفتار جزم های تاریخی- فرهنگی هستند که هستیم. به محض سخن برای توافق بر سر اصول و اخلاق دموکراتیک، حرف از اصول خود به میان اورده و مدعی می شویم که نمی توان از حقیقت در پای دموکراسی هر چند چیز ارزشمندی است ،گذشت. این است که من دریچه ی این گفتمان در مورد حقیقت را گوشودم و مدعی شدم که این حقیقتی که شما از ان دم می زنید، فقط یک افسانه است. نه این که حق و حقیقتی وجود ندارد . اگر چنین ادعایی مطرح می شد، نوعی تناقض گویی بود و اصولا عمل خود من را نقض می کرد. اگر حقیقتی وجود ندارد پس این همه قیل و قال و زندان و مبارزه و عمل ورزی ها و اندیشه داری های پرهزینه برای چی است؟ سخن در این است که حقیقت ها اموری نسبی و خرد شده یا جزیی شده در زمینه های عینی concret context گوناگون زندگی است. اموری ملموس دست یافتنی تجربه شدنی و در یک کلمه اندیشیدنی و تجربه کردنی است. امور کلی، مطلق و منجز ان گونه که هگل از حقیقت برداشت می کند یا کانت و افلاطون و ملا صدرا می گویند، ذهنیاتی بیش نیست که نام ان را حق مطلق یا حقیقت ناب نامیده اند. کسانی که به دنبال حقیقت به این مفهوم ایده الیستی هستند به دنبال سراب اند و در نهایت با تصورات ذهنی خود دل خوشند و این نوع از حقیقتی که در هیچ جا جز لانه های ذهنی فیلسوف های ایده گرا یافت نمی شود، مصداق افسانه ای است که به ان اشاره شد و می شود. مطالعه فرمودید که تعریف هگل از حقیقت چه بود. او هستی را برابر با حقیقت مطلق دانست و این حق بودن را با کلی بودن و مطلق بودن مساوی دانست و گفت که مطلق و کلی بودن به معنای تهی کردن مفهوم حقیقت از هر تصور حسی،عینی و علی است. پس هر گاه مثلا یک تکه سنگ سیاه را در نظر بگیریم که سیاهی ،صلبی، وزن ، سنگینی و حجم را از ان بگیریم ،عملا چیزی از ان نمی ماند. افلاطون می گفت سنگینی ، رنگ ، صلبی و حجم، مفهوم یا مقوله های کلی و در واقع به اعتبار کلی بودن حقیقی هستند که هر گاه با یکدیگر جمع شوند، چیزی به نام سنگ را به وجود می اورند و با نفی ان ها، سنگ عینی نیز نخواهد بود(بعدا به نظریه ی افلاطون در مورد حقیقت خواهیم پرداخت).هگل می گوید با نفی این مقوله ها که با تجمیع ان ها در امری معین، چیزی به نام سنگ یا هستی سنگ به وجود می اید، بنابراین به هیچ یا تهی یا نیستی می رسیم که در واقع مفهوم یا مقوله ی هستی در ذات خودش نیستی را نیز پرورش داده و جمع ضدین محقق گردیده است. هگل موجود یا چیز، بدون هر نوع حد و تعین و صفت را به هستی تعبیر می کند. برای این که می گوید:"...همه ی چیز ها هستند. بسیاری چیز ها را می توان یافت که سبز رنگ یا جامد یا سنگین نباشند ولی هرچه را که از کائنات برگزینیم صفت هستی باید در باره ی ان صدق کند.پس هستی مقوله ی نخستین است...منبع پیشین/ص118." در جای دیگر می گوید:"...مقولات چیزهایی که پیش از اغاز جهان وجود داشته باشند. ان ها نه مادی اند و نه روانی نه وجود دارند و نه هرگز وجو داشته اند و نه هر گز وجود خواهند داشت، بلکه مجرداتی محض اند. با این وصف حقیقی هستند . معنای این سخن این است که هستی ان ها مستقل است و حال این که هستی چیز ها وابسته به ان ها است...منبع پیشین/ص89." پس هگل هستی را برابر با حقیقت و ان را مقوله ی اول و خشت بنای وجود دانست. از ان طرف مقوله را چیزی تعریف کرد که وجود ندارد. یعنی تعین خاصی ندارد.انگار یک تعریف ریاضی گون است که 2 در 2 می شود 4.منطق مذکور را که امری منجزو ضروری است را مد نظر دارد. می گوید با پذیرش مفهوم عدد2 ضرورتا 2 در 2 به عدد 4 منجر می شود. این مقوله نه موجود بوده ونه موجود خواهد بود ولی یک هستی مستقل از ما و جهان است که خودش دلیل و نه علت ما و جهان است. فراموش نکنید که هگل به دنبال علت یابی جهان موجود و پیدا کردن علت نخستین ان گونه که مثلا ارسطو و بوعلی سینا می گفتند ،نیست. او به دنبال دلیل نخستین است. دلیل نخستین مقوله ی هستی مطلق است که نه تقدم ذاتی بر جهان ان گونه که مثلا امثال ملاصدرا می گویند و نه تقدم زمانی بر ان دارد و صرفا دلیل یا توضیح دهنده ی جهان موجود است. اصل نخستین او همان مفهوم عدد است که با فرض ان، وجود عدد 4 نیز الزامی است. یا عدد 4 نتیجه ی منطقی 2 در 2 یا 2 با 2 است. استیس در شرح این فلسفه گفت: "...کانت یک شرط را برای او فراهم کرد و هگل ناگزیر بود که شرط دیگر را خود پیدا کند. شرط نخست ان است که مقولات باید شروط منطقی جهان باشند. کانت ثابت کرد که مقولات چنین اند. شرط دوم ان است که جهان از مقولات همچون، نتیجه ی منطقی ان ها قابل استنتاج باشد.اثبات چگونگی این امر کشف خاص هگل و راز روش دیالکتیکی او بود.در این مرحله نمی توان نشان داد که هگل چگونه این مسئله را حل کرد...پیشین/ص88." خواننده ی گرامی نیک اگاه است که مقوله و مفهوم اموری مربوط به ذهن، فهم و خرد است. این ها صفت ذهنی دارد. اگر چه ذهن بخشی یا جنبه ای از عین است اما در عین حال این گونه نیست که برابر باشند. کیفیات گوناگون یک امر هستند ولی ویژگی های خود را دارند. به نحوی و حد اقل به لحاظ تعریف، قابل تفکیک هستند. با این حال و همان گونه که نشان دادیم هگل هستی را مقوله ی اصلی دانست و نیستی را از ان بیرون کشید و با همین منطق می خواهد نشان بدهد که این جهان پهناور، طفیلی ان مفاهیم ،ذهن زاده، است. استیس نیز به خوبی می داند که برقراری ارتباط عینی بین جهان موجود با ان هستی که او از ان سخن می گوید که مهم ترین صف اش "نه بود "یا" نا وجودی" و غیر متعین بودن ان است، امری است که به لحاظ عقلی و عینی ممکن نیست. استیس در همین رابطه به خوبی می گوید: "...اگرچه ثابت کردیم مقولات شروط ضرور جهانند نمی توان استنتاج کرد که جهان نتیجه ی ضرور مقولات است. ولی اگر بخواهیم به راستی جهان را توضیح دهیم، اثبات این نکته بسیار لازم است. هر گونه توضیح راست و درست باید نشان دهد که اگر اصل نخستین مسلم باشد، جهان نتیجه ی ان است. و چون رابطه ی اصل نخستین با جهان نه مانند رابطه ی علت و معلول بلکه مانند رابطه ی دلیل و نتیجه است لازم می اید که جهان مطلقا از مقولات استنتاج شود.همچنان که نتیجه ی قیاس از مقدمات ان بر می خیزد...پیشین/ص87..." البته این بحث را ادامه می دهیم تا خوانندگان عزیزی که هنوز با این مفاهیم مانوس نشده اند به مرور درک درستی از فلسفه ی هگل به دست اورند. اما من به عنوان یک فلسفه خوان" سکولار -دموکراسی خواه "چگونه می توانم با مفهوم حقیقت در فلسفه های این چنینی موافق باشم. ایا عقلانی است که سنگ بنای "هستی" و "استی" را بر بنیادی چنین ذهنی قرار دهیم و در عین حال مدعی شویم که حقیقت امری بدیهی است؟! این حقیقت در کجا است؟
Posted on: Thu, 06 Jun 2013 09:57:03 +0000

Trending Topics



ody" style="min-height:30px;">
Folks I know what some of you are going to say to this but here

Recently Viewed Topics




© 2015